سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بندگان هنگامی که نمی دانستند، توقف می کردند و انکار نمی کردند، کافر نمی گشتند [امام صادق علیه السلام]
بستنی کبریتی
 
من بهترینم پارت2

اروم دستمو تکون دادم و پتو کناریمو برداشتم گذاشتم رو سرم و از بی حوصلگی خواب داشتم تا 10 بشماری چشمام بسته شد اما خوابم نبرد :-)، در باز شد به خوتم زحمت ندادم تا ببینم کیه

که یهو یکی پرید رو سرم منم عین این جن زده ها پریدم جیغ کشیدم،صدای خنده هارا رفت بالا:ابجی من یعنی تو انقد ترسو هستی؟نچ نچ نچ

_اههه سکته کردم تو بودی مارمولک

هارا اخم بامزه ای کردو گفت:با خواهر کوچیکترت درست صحبت کن

اروم سرجام نشستم و گفتم:عه جدیدا برعکس شده؟

هارا:اگه من مارمولک پس خواهر مارمولک چیه؟

_باش بابا منم مارمولک،حالا چیکارم داشتی؟خیلی خستم زودتر هری میخام بخوابم

هارا:بی ادب

سرمو گذاشتم رو بالشت و هارا سرم پتو رو تا هِخم بالا کشید گفت:اومده بودم لباس قرمزه تو بهت پس بدم

بلند شدم و با خوشحالی گفتم:کوش؟

هارا:گذاشتم تو کمدت بعدا ببین هانی

_باشه   دوباره دراز کشیدم آخیشششش خیالم تخت حالا میخابیم عین خرس حالاااا

یهو هارا پرید روم،جیغ زدم گفتم:هارااا بروو بزار بخااااابم اه دخترک مزاحم

هارا صداشو عین بچه ها کردو گفت:پیشت بخوابم؟

_نخیر هری

هارا:چرااااا؟

خندیدم و گفتم:تو شبا آبیاری میکنی :-)

یهو هارا موهامو گرفت و کشید منم جیغ زدم شبیه خودش موهاشو کشیدم،همینجور همدیگه رو میزدیم که مامان دروباز کرد و پرید تو،ماهم از ترس مامان همدیگه رو محکم بغل کردیم باجیغ(همون ذوق)بلند گفتیم:آبجییییی جون قربونت

هارا:العی من قربون اجی مهربونم برم

_خدانکنه

مامان با تعجب پرسید:دعوا نمیکردید؟

من و هارا خودمونو زدیم به اتوبوس چپ لاستیک با تعجب به هم ی نگاهی انداختیم بعد رو به مامان گفتیم:نهههههه کی گفته؟

مامان چشم غره رفت گفت:انقد لوس بازی در نیارید بی ادبا شخصیتتون کجا رفته؟

هارا:مامان شخصیت من نامحسوسه

مامان ایندفعه بیشتر به هارا چشم غره رفت دلم برای خواهرم سوخت گناهییی(الهیییی)

مامان:هارا بیا بریم

هارا:کوجاااا؟

مامان:همونجااااا

زدم زیر خنده

هارا با ناراحتی گفت:مامان من همونجاااا نمیام،نیام نیام دیگه

رویتختم بپر بپر میکرد خوبه الان تختم سقوط میکنه

مامان:من میخام برم خرید،چیزی نمیخاین؟

من سریع با خوشحالی گفتم:چرا؟مامی یه تاپ صورتی،بایه شلوارک کرمی یه گردنبند نقره ای خوشگلااا،با یه کلاه کپ دار آبی کفش آبی ممنون میشم

مامان با تعجب روشو کرد طرف هارا هارا هم با ذوق گفت:نوبت منههه؟خب باشه یه شلوار لی سیاه،یه بلوز یقه گشاد سفید که روش انگلیسی نوشته شده باشه،بایه صندل سیاه انگشتر نقره ای تل سیاه ممنون میشم

مامان:پاشیدپاشید من و بیکار گیر اوردید؟من این چیزای که گفتید از کوجا گیر بیارم؟؟؟ من منظور از سوالم این بود خوراکی چی میخاید؟

من و هارا:پفک،آب میوه،کیک شکلاتی

مامان:نچ نچ نچ من برم

_باشه بابای

هارا:یادت نره، گودبای

مامان:خداحافظ

مامان که از خونه رفت بیرون خواهرم با ذوق پرید پایین گفت:بیا اهنگ بزار برقصیم دلم لک زده برا رقص

چشمامو گرد کردمو گفتم:برو بابا خواب دارممم من میخابم هر کار خاستی بکن

هارا:باشع،منکه میدونم مامان بره بیرون باید حداقل به یکی از فامیل هامون سر بزنه پس دیر میاد تو که خوابت تموم شد بیا برقصیم

_خاک تو سرت بابا اینجا هویجه؟

هارا:بابا مهربونه هیچی نمیگه

_اگه بیدار شدم:چشم خواهر جون

هارا هم بدو بدو رفت بیرون منم تخت خوابیدم...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مصی و رکی 94/5/1:: 5:51 عصر     |     () نظر