سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تباهی خرد در فریب خوردن از نیرنگهاست . [امام علی علیه السلام]
بستنی کبریتی
 
من بهترینم پارت9

وااااااااااای ینی کی میتونه باشه؟به من صبر بده وای وای،خیلی شیک رفت بالا و به همه سلام و احترام داد خب خودم و برای سکته اماده میکنم شروع کرد سخنرانی کردن دیرین دیرین (پیااااام بازگااااانی ;-) شوخیدم)شروع کرد:خب من اول از همه از همه ی الف های عزیز متشکرم(الف همون طرفدار بفهمید که دیگه نگم،سوپرجونیور به طرفداراشون میگن الف الف هم ینی ستاره درخشان)و بعد از super juniorپسران عزیز ما هم متشکرم بخاطر اینهمه زحمت که کشیده اند تا درجه موفقیت شرکت s m را بالا ببرند و موفق هم شدن

یا خدااا نزار سکته کونمااااا گناه دارم باز خدا جون تو دیگه هانی عزیز رو نداری(راستی sm(اس ام) اسم شرکتی هست که گروه super juniorو بقیه گروه ها از جمله snsdوshineeوexoوf.xو و وتوش کار میکنن)

خب ادامه ی سخنرانی خانوم شیک:واقعا خوشحالم که یه همچین گروه های ستاره ای توی شرکتمون داریم و بگم که به خودمون میبالیم

همه جیغ و هورااا کلا شادی میکردن این دختره که تازه اومده بود بغل ما که فقط با لبخند نیگا میکرد

ادامه ی سخنرانی:و هیچوقت ناراحت نیستیم که شرکت های دیگه ای درجشون یا طرفداراشون بالا رفته و برخلاف ناراحتی خیلی هم خوشحال میشیم،میخام بگم که از همتون ممنونم، ممنونم که شرکت ما را دنبال کردید با تشکر

یاااااااا.....شرکت ما؟؟؟؟:-o امکان ندارد

لی توک:از همراه مدیر جونگ سون و سخنرانیشون ممنونیم

خانوم شیک خیلییییی شیک احترام گذاشت و با لبخند روشوطرف ما کردو لبخندش پهن تر شد و از همون بالای صحنه رفت توی اتاقی که گریم انجام میدن(ببخشید دیگه اسم اتاق یادم رفت فک کنم اتاق گریم)منو هارا ی نگاه با تعجب خارالقالده به هم نگاه کردیم

*******

از اون روزی که به کنسرت رفتیم دوروز میگذره با اون دختره که اجازه گرفته بود اومده بود کنار ما وایساده بود هم دوست شدیم خعلی دختر خوب و باحالیه ازش خوشمون میاد اسمش نانا هس،تازهههه از اون روز مادرم ول نمیکنه هی میگه دخترای من با کلاس شدن

اخه رفتن به یه کنسرت کجاش با کلاسی داره؟والااااا

روز جشن هیویون هم افتاده جلوتر که امروزه،تازه گفته سه نفر دختر یا پسر همراه خودت بیار که جمعمون جمع شه زیاد شیم بهمون خوش بگذره

این دختر دیوونست اخه تو که بعضیا رو نمیشناسی؟چجوری میخای باهاش خوش بگذرونی؟خود هیویون داند و بس

تصمیم گرفتم هارا و نانا و ریتا باهم بریم،اون لباس قرمزه رو قشنگ اماده کردم برا امشب یه لباس مجلسی تا روی رونم بدون استین و دور کمرم یه کمربند مشکی میخوره یقش یخورده افتاده هس کلا شیکه من از لباسای ساده خوشم میاد(منم همینطور;-)) 

یهو مامان داد زد:هاراااااا هااااانیییی بیاید این فیلمه شروع شد بدویید

 منکه با یه حرکت حرفه ای از رو تختم بلند شدم که شتلللللق خووووردم زمییین ااااخ ننه کمرم آی کمرم یادم باشه دیگه از این دیوونگی ها نکنم ابروم میره هی وااای من....

 وقتی رفتم پایین هارا پایین نشسته بود داشت با هیجان فیلم نیگا میکرد ی زیر چشمی نگام کرد گفت:اجی بپر بیا صحنه حساسه

_واقعا؟جون من؟دارم میام وااااای مامان کمرم؟

مامان و هارا:چیشده هانییییی؟

_مامان هیچی از بالای تخت فرو رفتم تو زمین ماماااان کمرم

باشه دراز بکش من و هارا ماساژت میدین

بابا:دخترم مواظب باش،منم کمک کنم؟

_نه بابا مامانی و هارا هستن شما فیلمتو ببینین

بابا:نه فیلم زیاد مهم نیس تو مهم تری بیا اینجا ببینم

مامان:دخترم حداقل برو جلو تلویزیون هم فیلم ببینیم هم تو رو ماساژ بدیم منم از خدا خاسته با یخورده درد رفتم جلو تلویزیون دراز کشیدم

بابا:هارا برو کرم درد و بیار بمالیم به کمرش

هارا:اوکی بابا

مامان:منم میرم حوله بزارم رو بخاری بخورده داغ شه بعد بزاریم رو کمرش 

_اره کمرم گرم میشه

هارا کرم اورد و بابا و هارا شروع کردن مامان اومد تا حوله داغ شه یخورده از اون ماساژای انرژی زا بزنه اوه اوه دختره و پسره خیلی شیک دارن بهم نزدیم میشن

مامان:اوا خاک عالم دختره داره پسره رو گول میزنه اوااااا اون دختره هم داره میااااد وااااای

یه لحظه بوی یوختگی احساس کردم یهو پریدم داد زدم :مامااااااااااااااان حوووووووووووووووله

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مصی و رکی 94/5/26:: 9:22 صبح     |     () نظر
<      1   2